ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

دختر 30ماهه من...

سلام دختر ناز مامانی الان حدود 30ماه و 20 روز داری. دخمل قشنگم خیلی بزرگ شدی و درکت از همه چیز و کس و صحبتها بسیار بالا هست.  بلاخره رنگها رو بلد شدی مخصوصا اولین رنگی که تو یه سالگی به زبون آوردی آبی البته آبی و سیاه و سفید و قرمز و بلد بودی که الان کامل شد اول آبی سیاه بعد سفید  قرمز نارنجی  زرد سبز صورتی اینم ترتیب علاقه تو به یادگیری رنگها هست. از یک تا 10که قبلا میشمردی الانم به صورت لاتین میشمری. استعدادت تو یادگیری شعر خیلی زیاده فک کنم حدود 15تا شعر کوتاه و بلند بلدی جدیدترینش ای زنبور طلایی و یه دختر دارم شاه نداره که واقعا زیبا میخونی. حرف زدنت بیسته مخصوصا گفتن فعل و فاعلت. علاقه به خوندن کتاب قصه ...
4 آذر 1394

روزت مبارک کودک من

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم   بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم . بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم...  اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود... کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود... بچه بودیم از آسمان باران می آمد ... بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید! بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن ... بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم ... بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست ... بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود ... بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم بچه بود...
16 مهر 1394

بای بای پوشک...

سلام نازنین مامان قربونت برم یه کم صبر کن کلی عکس جدید دارم که باید واست بزارم تو سایتت. ببخش مامان رو که تنبل شده اخه روزای سختی رو با هم طی کردیم . مخصوصا پروسه از شیر گرفتنت که خیلی هم واسه من و هم واسه خودت مشکل بود.عزیز دلم الان سه ماه میگذره ولی هنوزم فراموش نکردی هر روز لباس منو بالا میزنی و میم رو نازی میکنی آخرشم میگی وای دهنم تلخ شد و سریع میری آب میخوری . آخه بهت گفتم اوخ شده بوده آمپول زدم تلخه نخوریا. ببوسمد مامانی دخمل گلم. ماه تیر یه سفر رفتیم شمال وای خیلی بهت خوش گذشت از اون روز همش از من و باباییی میپرسی که بازم میریم دریا آب بازی بعدشم میگی آب دریا خوب نیس تلخه. قربونت برم حرف زدنت محشره .نسبت به همسن و سالهات عالی...
18 مرداد 1394

جدایی عاشق و معشوق....

سلام عزیز دلم  قربونت بره مامان الان تو هنو خوابی نازنینم. آخه صبح زود بیدار شدی کلی بغض کردی و گریه کردی . مامان جونم دارم از شیر میگیرمت. چشام داره تار میبینه  یه مادر وقتی بچش یه چیزیو میخاد به زمون و زمان میزنه تا واسش تهیه کنه عزیزم منو ببخش که تو رو از مکیدن شیره جانم محروم کردم. قربون اشکات برم قربون زبون شیرینت برم که التماسم میکنی و من نمتونم هیچ کاری بکنم. فدات بشه مامان منو ببخش که آرامشتو ازت گرفتم منو ببخش که فقط جواب اشکاتو با نگاه کردن تو چشات و قربون صدقه میرم درحالیکه دوای اون مرواریدات پیشه منه منو ببخش که وقتی به لباسم چنگ میزنی دستای نازنین و نرمت رو میکنم خدایا چقدر این دوران سخته خدایا به دیانام کم...
7 خرداد 1394

عاشقتم باور كن...

  اشک شادی شمع و نگاه کن که واست میچکه چیکه چیکه کام همه رو بیا شیرین کن بیا کیک و ببر تیکه تیکه همه جمع شده اند دور تو امشب گل بوسه میدن که بچینی در جشن تولدت عزیزم همه انگشترن، تو نگینی نگاه کن هدیه ها رو نگاه بادکنکها رو همه رقصه و رنگی عجب شب قشنگی تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک ...
16 ارديبهشت 1394

تولدت مبارك عشقم....

وقتي بعد از 9 ماه انتظار پاهاي كوچكت به زمين خدا رسيد و در جدا شدن از بهشت خدا گريه ي بلند سردادي، نميدانستي كه با اولين گريه ات دنيا به من ميخندد و نام زيباي مادر بر من نهاده ميشود...   عزيزم ، نفسم تولدت مبارك ...
16 ارديبهشت 1394

دختر...

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای طلایی اش -وقتی کمی بلند تر شوند- و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و...
3 اسفند 1393

ببخش مامانی...

دیانای نازنینم مامان تنبلتو ببخش شرمنده مامان نمیام سایتت رو به روز کنم  دختر گل مامان خیلی قشنگ کلماتی که میگیم تکرار میکنی طوطی قشنگ مامان. تو کارات خیلی مستقل شدی مخصوصا آب خوردن و غذا خوردنت....     وقتی عکس نشونت میدم افراد تو عکسو خیلی خوب تشخیص میدی و وقتی میپرسیم این کیه سریع میگی فلانی.... ارتباط بین افراد یه خانواده رو قشنگ تشخیص میدی عزیزم . مثلا وقتی موبایل بر میداری والکی باهاش صحبت میکنی میگم کیه دیانا میگی هدی باز من میگم بگو بیاد باهات بازی کنه سریع میگی دادایی بیا هدی بیا خاله جو بیا عم بیا.... عاشق حمام و آب بازی هسی ووقتی میخایم بیایم بیرون از اونجا گریه میکن...
11 بهمن 1393

من و خدا دوتايي.....

    هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...   من هستم و خدا ...   و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...   به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...   راستی اونکه دستان مهربان خدا رو  به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟         سلام عزيز دل مامان... دخمل شيطون من، واي اين روزا واقعا شيطون شدي، اينكه ميخواي هر كاريو تنها خودت انجام بدي و گاهي موفق نميشي و گريه ميكني واقعا....   هميشه درخو...
20 دی 1393

دياناي اين روزا...

  دياناي عزيزم     خیلی ساده و مادرانه است شبها ی ما     دست های کودکانه تو در دستهای مادرانه من  ومن که بارها صورتت را می بوسم   قصه های کوتاه من که خیلی دوستشان داری   صحبت از اتفاقات روزانه و کارهای جدید تو   نگاههای جستجو گرت به اطراف و اسباب بازیهایی که دوستشان داری   دستهایمان در حال نوازش صورت مادر و دختری   دعای آخر شب برای همه   شب به خیر به همدیگر و به بابا   و شيرينترين خواب دنيا   همين...   وتنها به خدا ميسپارمت   دختر نازم تقر...
14 دی 1393