ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 9 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

واكسن 18 ماهگي...

    هرکس به تمنای کسی غرق نیاز است   هرکس به سوی قبله خود رو به نیاز است   هرکس به زبان دل خود زمزمه ساز است   با عشق در آمیخته در راز ونیاز است       بلاخره واكسن 18 ماهگيتو زدي، خدا رو شكر به خير و خوبي انجام شد عزيز مامان. قربونت برم موقعي كه ساقت رو پايين كشيدم تا واكسن به پات بزنند، كف پات تو ساق گير كرده بود و مدام با گريه ميگفتي گير گير گير دختر نازنينم ديگه  سرعت بزرگ شدن و فهميدنت خيلي زياد شده، تقريبا هر كلمه اي ما ميگيم سريع عين طوطي تكرار ميكنيش...   جمله هاي قشنگ و شيريني ميگي...
20 آبان 1393

1/5 سالگي...

دخترم دست در دستانم بگذار خدا را هزاران بار شکر می گویم که دامنم  از وجود گلی زیبا سبز است و خداوند من را لایق نام مادر دانسته دياناي نازنينم با آمدن تو مادر بودن را فهمیدم بهشت را نمی خواهم که حس مادرانه خود بهشت بی انتهایی است نازنینم  دست در دستانم بگذار و از هیاهوی این دنیا نترس که من، مادرت  تا نفس دارم کنارت هستم و خدایی بالای سر ماست که همیشه مراقب و ناظر است       عزيزم     ماهگيت مبارك   اين روزا خيلي خانوم شدي تا چند هف...
16 آبان 1393

محرم 93

      يا صاحب الزمان     فرزندم را نذر ياري قيام تو ميكنم....         امسالم روز تاسوعا خونه خاله جون شله زرد نذري ميپختند، ديانا خانومم با لباس پارسالش كه زرد بود كنار شله زردا عكس انداخت. شب هم همگي رفتيم پاي نخل مراسم جالبيه و خيليم باشكوهه...     دياناي تاسوعاي 92     دياناي تاسوعاي 93                                 ...
15 آبان 1393

دياناي اين روزا...

  راستی خدادلم هوای دیروز را کرد هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو دلم میخواهد … می شود باز هم کودک شد؟؟         دختر گلم فردا يكسال ونيمه ميشي. روزها ميگذره و تو بزرگتر و فهميده تر ميشي عزيزم. من كه ثانيه ثانيه با تو هستم ميفهمم  الاني كه باهميم نسبت به يك ساعت قبل بيشتر ميفهمي . قبلا وقتي از خواب بيدار ميشدي گريه ميك...
15 آبان 1393

خدايا شكرت...

      اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است؛ فراموش نکنید که نعمت هایتان به وسعت یک اقیانوس است خوشبختی از آن كسی است كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند    چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد  چه آن زمان كه می دود و نمیرسد  و چه آن زمان كه گامی برنداشته،خود را در مقصد می بیند.   چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست   خدايا به خاطر سلامتي نفسم و آرامش دوباره زندگيمون شكرت     عزيز دل مامان هفته پيش به خاطر بيماري آفت دهان و تب شد...
7 آبان 1393

شيطان

        دیروز شیطان را دیدم.  در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌  هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و .. هر كس چیزی می‌خرید . و در ازایش چیزی می‌داد.  بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند . و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را.  بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند   و بعضی آزادگیشان را.   و  شیطان می‌خندید....!!! ...
26 مهر 1393

روزت مبارك كودك من...

          کاش کودک بوديم تا بزرگترین شیطنت زندگیمان نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بوديم تا از ته دل می خندیديم نه اینکه مجبور باشيم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشيم ، ای کاش کودک بوديم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کرديم   کاش دنیا همیشه کودک بماند و کودکانه ترانه های عاشقانه اش را لالایی شب های بی خوابی مان کند! کاش دنیا به زیبایی روزهای کودکی می شد! کاش کودکان، صمیمیتشان را همچون دوستی های بی ریایشان فراگیر می کردند. کاش دنیا سراسر کودکانه می شد و ما کودک!       هر کودک، گلدانی ست که از زیباترین گل های مع...
16 مهر 1393

آقا علي عباس...

  گاهی دلت از سن و سالت می گیرد میخواهی کودک باشی کودک به هر بهانه ای به آغوش غمخواری پناه می برد و آسوده اشک می ریزد بزرگ که باشی باید بغض های زیادی را بی صدا دفن کنی ...       سلام عزيز دلم امسالم مث پارسال عيد قربان رفتيم مرقد آقا علي عباس. پارسال بغل مامان و بابا بودي و گوش به فرمان ما، هرجا ميرفتيم تو رو با خودمون ميبرديم ولي امسال ما تسليم خواسته هاي تو بوديم هر جا ميرفتي و ميدويدي بايد دنبالت مي اومديم. براي هزارمين بار ميگم ديدن بزرگ شدنت و بيشتر فهميدنت لذت بخشترين لحظه هاي زندگيمونه...   دياناي نازنينم ميدوني خدا چرا تو رو به ما...
15 مهر 1393

عيد قربان...

  ...و اکنون ابراهیمی و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای . اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ آبرویت    ؟ شغلت ؟ خانواده ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ پولت ؟ خانه ات  ؟ اتومبیلت ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبایت ات ؟و ... من چه میدانم  ؟ این را باید خود بدانی و خدایت . من فقط میتوانم نشانی هایش را به تو بدهم ، آنچه تو را در راه  ایمان ضعیف میکند ، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند ، آنچه دلبستگی اش نمیگذارد  تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه و ... به فرار ...
13 مهر 1393