ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

خدايا شكرت...

1393/8/7 17:20
479 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است؛

فراموش نکنید که نعمت هایتان به وسعت یک اقیانوس است

خوشبختی از آن كسی است

كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند 

 

چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد 

چه آن زمان كه می دود و نمیرسد 

و چه آن زمان كه گامی برنداشته،خود را در مقصد می بیند.

 

چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست

 

خدايا به خاطر سلامتي نفسم و آرامش دوباره زندگيمون شكرت

 

 

عزيز دل مامان هفته پيش به خاطر بيماري آفت دهان و تب شديد مجبور شديم بستريت كنيم. روزهاي سختي بود، خدارو شكر دوباره خوب شدي و عين قبل شيطون.

 

 

همه زندگي مامان و بابا خيلي اذيت شدي، من و بابايي هميشه كنارت بوديم، بيشتر وقتها وقتي سرم بهت وصل بود بابا بغلت ميكرد و كل بيمارستان و باهم طي ميكرديم، راستي يه دوست جديد پيدا كرده بودي اسمش ديانا آسانسوري بود، تا مي اومديم تو سالن اصرار داشتي بريم تو آسانسور، بعدم خودتو تو آينه ميديدي كلي ذوق ميكردي و واسش دست تكون ميدادي، موقع بيرون اومدنم حتما باهاش باي باي ميكردي و با دست واسش بوس ميفرستادي.

 

پرستار ميگفت وقتي ديانا خوابيد بگيد بيام براش سرم وصل كنم، جالب بود وقتي خوابت عميق ميشد مي اومد، تاسرم رو وصل ميكرد بيدار ميشدي و شروع ميكردي گريه كردن، همه بچه ها وقتي خواب بودند راحت سرم بهشون تزريق ميشد و اصلا متوجه نميشدند ولي تو دياناي نازم نميدونم چه جوري متوجه گذاشتن دماسنج و سرم ميشدي كه خانم پرستارم تعجب ميكردند، و فكر ميكردند رگت خراب شده ولي رگت اشكالي نداشت، خلاصه دختر باهوش و حساس من هم اذيت شدي، هم يه كوچولو اذيت ؟......

 

 

به نظرم معصومترين موجودات بچه ها موقع رگ گرفتن هستن، هيچي نميتونند بگند فقط با صداي بلند اشك ميريزند، واي دياناي نازم يادآوري اون لحظه ها اشك مامانو در مياره. فكر كن تويي كه تو خونه رياست ميكني و نميزاريم قطره اشكي بريزي تو بيمارستان موقع رگ گيري يا تزريق سرم و آمپول هيچ كاري نميتونستي بكني فقط گريه و بينش گفتن كلمه بابايي و اگه اگه....

 

 

 

ديانا بهم قول بده ديگه مريض نشي اون يه هفته واسه من و بابا سعيد قد يه عمر گذشت، چند روزي از ترخيصت گذشته ولي هنوز بابايي وقتي ميبيندت بغلت ميكنه، ميبوستت، خدارو شكر ميكنه بعدم بهت ميگه ديگه تنهام نزاريد جاتون تو خونه واقعا خالي بود...

 

به نظرت مردها چه جوري خودشونو خالي ميكنند؟؟؟

من واست كلي گريه كردم، يعني بابا سعيد چي كار ميكرده؟؟؟؟!!!!

 

 

دختر نازم اين روزا خيلي بزرگتر و باهوشتر شدي، وقتي بهت ميگيم خانم دكتره چي كار كرد؟ انگشت اشاره تو به دستمون فرو ميكني و ميگي جيززز. مفهوم دارو رو خوب ميفهمي تا ميگم ديانا موقع داروته. فرار ميكني و ميري پشت مبلها قايم ميشي.

 

از بازي قايم موشك خيلي خوشت مياد ميري پشت درب يا مبل يا تو اتاق قايم ميشي و بابايي بابايي ميكني و منتظر ميشي تا پيدات كنيم...

 

كلمه هاي جديدي كه ياد گرفتي:  عزيز،    آتيش،     هدي(هديه)،       دادايي(مهدي)،      دايي،       ها بيا،  ها بيده كه اين آخري رو خيلي شيرين با حركت دستات و سرت ميگي.

 

وقتي كارتهاي صدآفرينو ميچينيم و ميگيم ديانا گوش كو؟ يا چشم كو؟ از تو كارتها پيداش ميكني و ميدي دستمون.

 

وسايل شخصي خودت و من و بابايي رو تشخيص ميدي؟ ميگيم شلوار خودتو بيار يا شلوار بابايي كو؟ درست انجام ميديش.

 

هنوز غذا خوب نميخوري، از ميوه و آب ميوه هم گريزاني و اين همون مشكل ما بود چون دكتر پيشنهاد كرده بود آب ميوه بخوري.

 

اين روزا هم كه عاشق آهنگهاي مذهبي هستي و با شنيدنشون سريع شروع ميكني به سينه زدن....

 

 

قبل از بستري شدنت...

 

 

 

 

 

 

ساعتهاي اول تو بيمارستان...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بعد از اينكه از دستت رگ گرفتند و تونستي پاهاتو زمين بزاري كلي حالت بهتر شد...

(مگه ميشه يه بچه اي كه شبانه روز كيلومترها راه ميره 3 روز پا رو زمين نزاره؟!!!)

 

 

 

 

بعد از رهايي از بيمارستان و اولين صبح قشنگ كنار دياناي نازم

 

 

 

مشغول خوندن زيارت عاشورا...

 

 

 

 

اولين دديش بعد از يه هفته...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خونه عزيز جون كه عاشق اونجايي...

 

 

 

محمد مهدي نوه دايي علي كه بسيار شيطون بود و بهت سر ميزد...

 

 

 

 

 

 

ديانا خانوم بعد از شيطوني زياد و خوردن داروهاش كه اينطوري خوابش برده...

 

 

 

 

 

ديانا

تو بزرگترين نعمت زندگي ما هستي

خدايا خودت برامون حفظش كن....

 

آمين

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)