ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

دياناي اين روزا...

1393/10/14 17:09
351 بازدید
اشتراک گذاری

 

دياناي عزيزم

 

 

خیلی ساده و مادرانه است شبها ی ما  
 

دست های کودکانه تو در دستهای مادرانه من 

ومن که بارها صورتت را می بوسم
 

قصه های کوتاه من که خیلی دوستشان داری
 

صحبت از اتفاقات روزانه و کارهای جدید تو
 

نگاههای جستجو گرت به اطراف و اسباب بازیهایی که دوستشان داری
 

دستهایمان در حال نوازش صورت مادر و دختری
 

دعای آخر شب برای همه
 

شب به خیر به همدیگر و به بابا

 

و شيرينترين خواب دنيا

 

همين...

 

وتنها به خدا ميسپارمت

 

دختر نازم تقريبا 2 روز ديگه 20 ماهگيت تموم ميشه. خيلي شيطوني ماماني. ديگه يه خونه مرتب و اتاقهاي مرتب رو بايد تو عالم رويا ببينيم.

من هرچي اسباب بازيها و لباسا و ظرف و .... سر جاش ميزارم دوباره به يك ساعت نميكشه كه همه جاي خونه پيدا ميشن.

خيلي قشنگ حرفامونو تكرار ميكني، واقعا صدات نازه اينو همه ميگن، زبونتو بخوره مامي....

 

كلمه هاي جديدي كه ميگي:

بينيم  (بريم)

حسي  (حسين)

حدا  (خدا)

وقتي اذيت ميكني ماماني دستاشو بالا ميگيره ميگه اي خدا خدا خدا از دست اين دختره، تو هم دستاتو بالا ميگيريو ميگي حدا حدا حدا

 

ديف  (كيف)

ميين (معين)

سي شده؟  (چي شده)

سرتم تكون ميدي و با چشماي متعجب ميپرسي سي شده؟

 

سي بود؟ ( چي بود)

آله جو (خاله جون)

عدا (عصا)

آيه (آره)

 

راستي اين روزا مدام به من و بابايي و عروسكات ميگي بيشين بعدم پاهاتو دراز ميكني اتل متل بازي ميكني...

اگه به جايي بخوري يا يه چيزي باعث بشه بيافتي بهش ميزني و ميگي بد بد بد...

 

دوستت داريم عزيز دلم...

 

 

مشهد اردهال ( كربلاي ايران)

آرامگاه سهراب سپهري

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اينم يه درخت خوش اندام كه بابايي دوستش داشت...

 

 

 

شب يلدا خونه عزيز جون...

 

 

 

 

 

 

 

 

ديانا خانوم ديگه بزرگ شده...

 

 

 

 

 

 

 

اتل متل بازي با عروسكت...

 


 

 

پسندها (2)

نظرات (0)