ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 4 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

چهارمين سال يكي شدن دل مامان و بابايي

        سفرم را با تو در كوچه باغهای زندگی آغاز كردم و هميشه سربلند از با توبودن و سر بلند تر برای تو را داشتن، به ديوارها و فاصله ها لبخند زدم.     ديشب خواب ديدم كه با هم، در كنار هم و همصدای هميم و غنچه زیبای زندگیمان هم در حال خندیدن است.     ديواری را كه روبرويمان است با دستهايمان... تنها با دستهايمان ويران می كنيم...   كاش می ديدم كه پشت ديوار چه رنگی بود؟؟؟   ولی يقين دارم كه نور پشت ديوار چشمانم را خيره كرده بود...   تو مارا در آغوش خو...
14 خرداد 1393

یک روز غمگین

 وقتي ابرها مياد جلو خورشيد، وقتي روزه ولي آسمون تاريكه، ‌دل آدم ميگيره. ياد غمهاش ميافته، يه اتفاق خوبش اينه كه آدم ياد خدا ميافته.......   امروز يكي از اون روزاست...         گفتم خدایا از همه دلگیرم.   گفت: حتی از من؟   گفتم: نگران روزیم.    گفت: آن با من.   گفتم:خیلی تنهایم.    گفت: تنهاتر ازمن؟   گفتم: درون قلبم خالیست.    گفت:پرش کن از عشق من.   گفتم: دست نیاز دارم.    گفت: بگیر دست من.   گفتم: از تو خ...
13 خرداد 1393

دياناي امروز

نازنين مامان از وقتي روي زمين به تنهايي ميتوني قدم برداري، مسئوليت مامان و بابا واسه نگهداريت بيشتر شده و چشمامون واسه دنبال كردن مسيرت بازتر.     عزيزم خيلي شيطونتر شدي، مدام ميخواي بدوي و هرچه سريعتر به هدفت برسي و گاهي هم مي افتي و مرواريداي قشنگت سرازير ميشن.     كلمات جديدي كه ميگي:    الا اكبر ( موقعي كه مهر نماز رو برميداري) يا ايي ( موقعي كه ميخواي بلند بشي) گوووول (وقتي كه توپت رو شوت ميكني) گبه (وقتي لوسي ميبيني و يه صداي خ خ خ خ خ از ته گلوت در مياري) ديگه قشنگ مياي جلو و بوس ميكني.   &n...
12 خرداد 1393

گلاب گيري

نفس خانوم روز عيد مبعث دعوت شديم شهر قمصر.   شهر گل محمدي. واي چه بوي مست كننده اي داره اين گل.                                     باغ گل محمدي،‌ صبح زود گلها چيده شده             هادي و هاني ، دوستاي ديانا جون، بچه هاي بامزه شهر گل محمدي               ...
12 خرداد 1393

تولد ماماني

عزيز دل مامان، خيلي وقته بهت سر نزدم. از وقتي كه از مسافرت اومديم، بابايي مريض شد. تو هم واسه علاقه شديدت به بابات ازش گرفتي. دختر نازم چند روزيه بد مريض شدي. تب، سرفه و آب ريزش بيني.   ديدن تو در اين حالت منو رواني ميكنه. حالا بهتر شدي مامان جان. انشا... هميشه سالم و شاد باشي. بگذريم.   جمعه 2 خرداد تولد ماماني بودش. عروسك مامان، فرشته هایی که خداي بزرگ براي مامان فرستاده بهترین فرشته های روی زمین هستند و من خوشحال تر از همیشه که منو لایق دونسته سرنوشتم با اونا رقم بخوره.     بابايي ات که برای من یه فرشته ی واقعیه، فرشته هم برای توصیفش کمه،...
12 خرداد 1393

سفر به شیراز

    عزيز مامان اين اولين سفر طولانيت بود، خوب بودش ولي تو يه كم خسته شدي. اصلا غذا نميخوردي. صبحها ساعت 8 بيدار ميشدي.  خوب شد هديه و مهدي همراهمون بودند. باهاشون بازي ميكردي و سرگرم بودي. وقت رفتن با اينكه شب قبل ساعت 3 خوابيده بودي ، صبح ساعت 30/4 بيدار شدي.            اولين گامهاي ديانا در تخت جمشيد...    اي وطن اي يادگار كاوه و خشم فريدون     اي كه از تو پا گرفته صدهزاران مرد ميدون اي وطن اي كاخ پر نقش و نگار  تخت جمشيد      ...
1 خرداد 1393

كارهاي جديد

    كارهاي جديد ديانا خانوم     باد رو روشن كن....       ماه كو؟؟؟؟؟  البته انگشتتو به سمتش ميگيري ولي سريع مياري پايين....        چشات كو؟؟؟؟         ماماني نيشگون بزن....         پاهات كو؟؟؟؟       زبونت كو؟؟؟           بعد از يه روز شيطوني و خستگي زياد... ...
31 ارديبهشت 1393

گامهاي اول...

    از زمين خوردن نترس با هر قدم لرزونت دل من هم ميلرزه، با هر بار تلو تلو خوردنت قلب من هم از جا كنده ميشه   از ترس افتادنت از ترس آسيب ديدنت از ترس ترسيدنت   اما تو نترس عزيزم، قدم پشت قدم بردار و به طرفم بيا، كه دستهايي باز كمي اون طرفتر، فقط چند قدم جلوتر منتظر به آغوش كشيدنت ايستادن.   بار اول نيست كه اين استقامت و اطمينان رو تو چشمات ميبينم بار اول نيست كه اينهمه پشتكار رو تحسين ميكنم پس از زمين خوردن نترس و قدم بردار. اين گامهاي طلايي اولين درس زندگي رو بهت ميدن، از زمين خوردن نترس   قدم بردا...
31 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارك

  باباي مهربونم   من نبودم و تو بودی بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی   حالا من با بودنت زندگی میکنم   دوستت دارم بابا جونم   و  از اينكه من،  دختر بابايي هستم به خودم ميبالم زيرا   دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته   دختر كه باشي ميدوني محكمترين پناهگاه  دنيا، آغوش گرم پدرته   دختر که باشی میدونی مردانه ترين دستی که میتونی توی دستات بگیری و بعدش دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته   دختر که با...
23 ارديبهشت 1393