ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 4 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

تولدت مبارك

        تولدت آغاز خوشبختی ما و وجودت آرامبخش قلبمان است بوییدنت یاد خدا را در دلمان زنده میکند و نگاهت ترنم بهشت است،   چه زیبا مارا با خدا صمیمی کردی با تو  به خدا رسیديم با تو به معجزه ایمان آورديم تو بزرگترین معجزه ی زندگیمان هستي   بهترینم از خدا میخواهيم هرچه برای بهترین بندگانش میخواهد برای تو نیز بخواهد و   جایگاه تو را در ردیف عزیزترین عزیزان خودش قرار دهد    آمين           &...
16 ارديبهشت 1393

رهايي از درد

سلام نازنين مامان. بلاخره دندون نيش بالايي سمت راستت در اومد. مباركت باشه سمت چپي هم يه كوچولو پيداست .   اينا   و             دندوناي نازته.  باهاشون چيزاي خوشمزه و سالم     بخوري عسل خانوم.   ...
15 ارديبهشت 1393

خاطرات مامان جونم

      خيلي وقته ميخوام يه كم از خاطرات قبل از به دنيا اومدنت بنويسم، تا اينكه تصميم گرفتم اين پست روقبل از روز تولدت كامل كنم. نميدونستم زايمان طبيعي رو انتخاب كنم يا سزارين. تو سايت از مضرات سزارين خونده بودم. وقتي 21 هفته بودي موقعيتت Breech بود. خوشحال بودم كه به اجبار بايستي سزارين كنم. آخه يه كم از زايمان طبيعي ميترسيدم نه واسه درد خودم، بلكه ميترسيدم طاقت نيارم وهمكاري نكنم اونوقت تو اذيت بشي نفس مامان.   ولي ماه بعد كه رفتم وضعيتت Cephalic بود. حالا بايد دنبال راه ديگه اي مي بودم. اگه جنين وزنش بالاي 4 كيلو باشه سزارين ميشدم. واسه همين ماه آخر كلي به ...
14 ارديبهشت 1393

دندون نيش

دختر گلم چند روزيه دندوناي نيشت داره اذيت ميكنه. لثه ت متورم شده و قرمز. شكمت مدام كار ميكنه. اصلا ميلي به غذا نداري...   پس كي ميخواي در بياين دندوناي تيزه بدجنس... واسه چي دخترمو اذيت ميكنين؟؟؟   سفيديتون قشنگ پيداست، من هميشه از دندون نيش نسبت به بقيه دندونا بيشتر خوشم ميومده، نزارين اين حس ارادت تبديل به .... بشه. لطفا درآيين و ني ني ناز منو آزار ندين.     فرشته مهربون، دندون ديانا، دنياي مامان و بابا رو از آسمونا زودتر بيار. ممنون     ...
13 ارديبهشت 1393

یک هفته به روز موعود

          عشق مامان فقط ٧ روزه دیگه به تولدت مونده، فقط ٧ روز دیگه به اون روز فراموش نشدنی مونده، وای هیچ وقت اون روز دوست داشتنی و سخت رو یادم نمیره... عزیز دل مامان خوشحالم که یه کوچولوی شیطون دارم و بیشتر خوشحالم که یه دختر ناز دارم آخه....     دختر داشتن قشنگه . . .   دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی دختر داشتن یعنی کمدی پر از لباسای خوشرنگ دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت دختر داشتن یعنی پچ پچ های شبانه ی مادر و دختری کنار یه تخت کوچک صورتی دختر داشتن یعنی یه کشو پر از گل سرهای رنگی رنگی دختر ...
9 ارديبهشت 1393

ماه تولد

        عسل خانوم ماه تولدت مبارک.       باور کنم که به این سرعت بزرگ شده ای؟ باور کنم که دیگر نوزاد نرم و نازک دیروزها نیستی؟ باور کنم دندان های کوچک شیری ات را؟همان ها که تا دیروز زیر لثه ی صورتی رنگت پنهان بود   وقتی برای اولین بار روی پاهایت ایستادی به من نشان دادی که بزرگ شده ای نشانم دادی که گذر زمان سرعتش از پلک برهم زدن هردویمان سریعتر است     مگر نه اینکه من دلم میخواهد تو بزرگ شوی،بالنده شوی،تمام آرزوهایم را رنگ آمیزی کنی،مدرسه رفتنت را عشق کنم،دویدنت را،دانشگاه رفتن و عروس شدنت را و ... پس چه میشو...
1 ارديبهشت 1393

روز مادر

        دیروز ولادت حضرت زهرا(س) و روز مادر بود. سالهای قبل هم  این روزو بهم تبریک میگفتند ولی امسال حال و هوایی دیگه داشت. امسال من یه مادر بودم، مادر تو عزیز دلم و ....   و م ادر که میشوی نمیدانی از کجا،کی،چطور این همه تغییر،این همه صبر،این همه عشق پیدا میشود   مادر که میشوی همه چیز به یکباره خودش را تمام قد به تو نشان میدهد و تو دیگر خود قبل نیستی   مادر که میشوی مهربان تر میشوی دلت حتی برای مورچه های کنار دیوار هم می لرزد مبادا پا رویشان بگذاری،مبادا مادری منتظرشان باشد   مادر که میشوی بی خیال تر میشوی بگذار دخترت کتابت را پا...
1 ارديبهشت 1393

دیانا و شعر

    عسل مامان این شعرایی ست که خیلی دوست داری و وقتی واست با آهنگ میخونم، توهم یه چیزایی همخونی میکنی و خودتو تکون میدی...     عروسک قشنگ من         عروسک قشنگ من قرمز پوشیده تو رخت خواب مخمل آبی خوابیده   یه روز مامان رفته بازار اونُ خریده قشنگ‌تر از عروسکم هیچ‌کس ندیده. عروسک من چشماتُ وا کن وقتی که شب شد اون وقت لالا کن   بیا بریم توی حیاط با من بازی کن توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن.            یه روز یه آقا خرگوشه   یه ...
23 فروردين 1393

خاطرات جنین

    خاطرات جنین . . . . . . . . . .     شروع تا چند وقت پیش نبودم اما حالا زندگی مشترکم را شروع کرم و فعلا برای مسکن رحم را برای چند ماه اجاره کردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بیرون می اندازد و تمام وسایلم را هم می گذارد توی کوچه !!!!!!!!!   اظهار وجود هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حب...
21 فروردين 1393