ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

ببخش مامانی...

دیانای نازنینم مامان تنبلتو ببخش شرمنده مامان نمیام سایتت رو به روز کنم  دختر گل مامان خیلی قشنگ کلماتی که میگیم تکرار میکنی طوطی قشنگ مامان. تو کارات خیلی مستقل شدی مخصوصا آب خوردن و غذا خوردنت....     وقتی عکس نشونت میدم افراد تو عکسو خیلی خوب تشخیص میدی و وقتی میپرسیم این کیه سریع میگی فلانی.... ارتباط بین افراد یه خانواده رو قشنگ تشخیص میدی عزیزم . مثلا وقتی موبایل بر میداری والکی باهاش صحبت میکنی میگم کیه دیانا میگی هدی باز من میگم بگو بیاد باهات بازی کنه سریع میگی دادایی بیا هدی بیا خاله جو بیا عم بیا.... عاشق حمام و آب بازی هسی ووقتی میخایم بیایم بیرون از اونجا گریه میکن...
11 بهمن 1393

من و خدا دوتايي.....

    هوا چقدر خوب و دو نفره ست ...   من هستم و خدا ...   و در جاده ی زندگی ، صورتم مهمان نسیمی که معطر شده از امید ...   به خودم میگم : هیچ چیز ارزش این رو نداره که دستم رو از دستان مهربون خدا بکشم بیرون و بگذارم تو دست غیر خدا ...   راستی اونکه دستان مهربان خدا رو  به غیر او فروخت غیر از افسوس چه چیزی رو بدست آورد ؟         سلام عزيز دل مامان... دخمل شيطون من، واي اين روزا واقعا شيطون شدي، اينكه ميخواي هر كاريو تنها خودت انجام بدي و گاهي موفق نميشي و گريه ميكني واقعا....   هميشه درخو...
20 دی 1393

دياناي اين روزا...

  دياناي عزيزم     خیلی ساده و مادرانه است شبها ی ما     دست های کودکانه تو در دستهای مادرانه من  ومن که بارها صورتت را می بوسم   قصه های کوتاه من که خیلی دوستشان داری   صحبت از اتفاقات روزانه و کارهای جدید تو   نگاههای جستجو گرت به اطراف و اسباب بازیهایی که دوستشان داری   دستهایمان در حال نوازش صورت مادر و دختری   دعای آخر شب برای همه   شب به خیر به همدیگر و به بابا   و شيرينترين خواب دنيا   همين...   وتنها به خدا ميسپارمت   دختر نازم تقر...
14 دی 1393

روزاي تكراري...

  يه ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻕ  ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻪ ... ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ...ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ !!...   ﻭﻟﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺑﺪى تو اين روزا  بيفته که روزى صد بار دعا کنى کاش همون روزا بازهم تکرار بشن....    ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ اما بى مصيبت ات ....هزاران بار  ﺷﮑــــــــــــــــﺮﺕ         سلام دياناي نازم. قربون زبون شيرينت بره مامي. ديگه نميزاري پاي كامپيوتر باشيم تا من يا بابايي ميشينيم سريع مياي و لباسمون رو از پشت ميكشي و ميگي بيشي  بيشي يعني من بشينم، اونقدر صدات ناز و...
6 دی 1393

تقديم به بابا سعيد...

        شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یـ...
30 آذر 1393

شب يلداتون مبارك...

      در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام   مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام   فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام   سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز ...
30 آذر 1393

`پرش از ارتفاع...

  چگونه بازگویم این عشق بی مثال را که هر ثانیه اش ارزش هزاران بار تکرار را دارد.     باور میکنم که نرم نرمان بی نیاز میشوی و بالنده.   هم دلم میخواهد زمان یخ بزند در این لذتهای بی مثال ،   هم دلم میخواهد تازگیهایت را به نظاره بنشینم.   هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست ،    چه هراسی دارم از روزی که دیگر هیچ نیازی به من نداری    و چه شوقی دارم از روزی که پریدن را آموخته ای و من پروازت میدهم    تا اوج بیکران ، برای همیشه ، بدون هراس.   همین حالا که مینویسم تو درخوابی به مانند یک فرشته ناز ،    و ...
25 آذر 1393