ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 7 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

دياناي اين روزا...

1393/5/27 11:32
193 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

دياناي نازنينم 

 

 

 

زندگي کن و لبخند بزن

 

 

به خاطر آنهايي که با لبخندت زندگي مي کنن

 

 

از نفست آرام مي گيرند

 

 

و به اميدت زنده هستن

 

 

 

عزيز مامان چند روز ديگه 1 سال و سه ماه و نيمه ميشي. دختر گلم هنوز غذا خوب نميخوري. ميوه هم كه اصلا. كوچولوتر كه بودي همراه قطره آهن به زور بهت آب سيب ميدادم ولي چند ماهي بود مقاومت ميكردي ميداديش بيرون يا حالت بد ميشد . دندوناتم يه كم سياه شده بود واسه همين قطره آهنتو قطع كردم. ولي دكتر گفت رنگ و روت زرد شده بايد بهت بدم و پيشنهاد قطره آهن ايراني كرد كه هم آهنش بيشتره و هم جذبش خوبه.

 

وابستگيت شبها واسه خوابيدن بهم خيلي شديد شده و حتما بايد تو آغوش خودم بخوابي و اين منو بابايي رو نگران ميكنه.

 

روزها وقتي خونه ايم تا يه جايي ميشينم مياي سراغمو لباسمو بالا ميزني....

 

جديدا ياد گرفتي وقتي ميخوايم مانع انجام دادن كارات بشيم و دستت رو ميگيريم دستمون رو با اون دندوناي نازت گاز ميگيري. خيلي خوشم مياد....

 

چند روزيه با عروسكات رابطت بهتر شده ومدام بايد به اونام رسيدگي كنيم مياريشون پاي يخچال و آبه آبه ميكني تا بهشون آب بديم. كفشاشون كه در مياد بايد فورا پاشون كنيم تا شما آروم بشي و اگه پرتابشون كنيم كلي گريه ميكني...

 

 

آهان اسمتو ميگي . وقتي ميگيم اسمت چيه ميگي دينانانانانانانا. اين يكي رو بابايي يادت داده و خيلي هم ذوق ميكنه. ميگه فكر كنم فاميلشم ميگه كه اينقدر طولانيه......

 

رابطت با مهديه دختر خالت عاليه از دست اون خوب غذا ميخوري، دستاتو واسش قشنگ نگه ميداري تا لاك بزنه و مدام ميخواي بغلش باشي. وقتي يه جايي اون باشه ديگه پيش مامان و بابا نمياي. بي وفا دختر....

 

هنوزم همه رو دعوا ميكني و كلي همگي خوششون مياد. آهنگ خوندناتم كه هممون رو كشته با اون لبهاي جمع شده و اون حس قشنگ و دقيقت....

 

 

 

اينجا يه چند ساعتي بدون پوشك بودي خيلي دوست داشتي و اما بعدش ديگه نميخواستي پوشك بشي و باهم كلي كل كل كرديم تا بلاخره ماماني موفق شد...

 

 

 

 

 

 

چند روز پيش رفتيم خانه كودك واست مكعبهاي رنگي بخرم، به ياد بچگي يه حباب سازم واسه خودمون خريديم. حلقه ها رو خيلي قشنگ تو ميله ها ميزاري ولي مكعب ها رو پرتابشون ميكني....

 

از حباب خوشت اومد و دنبالشون ميدويدي و ميتركونديشون...

 

 

 

 

بعدم اصرارو  ميخواستي خودت بگيريش....

 

 

 

 

 

 

 

تنها ميوه اي كه دوست داري و البته بيشتر واسه تركوندنشه انگوره

 

 

 

 

 

يكي ديگه از اسباب بازيهاي مورد علاقت عصاي عزيز جونه ، وقتي اونجاييم همش دستته و باهاش ميري اينطرف و اون طرف و گاهي ميافتي ولي باز تكرار و تكرار...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)