دنیای بچگی دیانا
سلام دختر گلم بلاخره memory رو خالي كرديم و عكسايي كه مخفي شده بودو پيداش كرديم. واي دلم واسه اون دوران تنگ شده، هرچند انگاري الان بيشتر عاشق لوس بازي و شيرين كاريات هستم.
وقتي از بيمارستان اومديم خونه اولين حرفت به ماماني و بابايي اين بود:
بياين تو گوشتون بگم:
خيلي خوشحالم كه به اين دنيا اومدم
بچه كه بودي همش ميخواستي سوت بزني
انگشتاتو مدام تو دهنت ميكردي
گاهی انگشت اشاره ت میرفت تو چشمت، اون موقع خیلی بامزه و عصبی میشدی
بعضی وقتام انگار مزه انگشتات ترش بود
نسبت به ماديات هم كه بي تفاوت بودي
بيشتر وقتام به خاطر كوليكت از شكم ميخوابيدي
از خوابيدن تو بغل ماماني هر دومون لذت ميبرديم
خواباتم كه اكثرا، خواب خرگوشي بود
عاشق این حالتهای خوابتم
اینجام واسه اولین بار داری تلویزیون نگاه میکنی، قربون هیجانت برم مامان
این عکس اوایل بچه گیاته که کلی مو داشتی، عزیزم چقدر نازی تو