ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

بسته است...

  بسته است! می دانی یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت باید به خودت استراحت بدهی دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند آن وقت با خودت بگویـی بگذار منتـظـر بمانند !!!       ...
29 آبان 1393

تسليت...

              نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودک گستاخ و بازیگوش و او یک ریز و پی در پی دمگرم خویش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند سکوت مرگبارم را     واقعا آهنگات آدمو آروم ميكنه...  از خودت يه صداي زيبا جا گذاشتي، مطمئن باش هيچ وقت فراموش نميشي... درگذشت خواننده عزيزمون مرتضي پاشايي رو به همتون تسليت ميگم... ...
23 آبان 1393

واكسن 18 ماهگي...

    هرکس به تمنای کسی غرق نیاز است   هرکس به سوی قبله خود رو به نیاز است   هرکس به زبان دل خود زمزمه ساز است   با عشق در آمیخته در راز ونیاز است       بلاخره واكسن 18 ماهگيتو زدي، خدا رو شكر به خير و خوبي انجام شد عزيز مامان. قربونت برم موقعي كه ساقت رو پايين كشيدم تا واكسن به پات بزنند، كف پات تو ساق گير كرده بود و مدام با گريه ميگفتي گير گير گير دختر نازنينم ديگه  سرعت بزرگ شدن و فهميدنت خيلي زياد شده، تقريبا هر كلمه اي ما ميگيم سريع عين طوطي تكرار ميكنيش...   جمله هاي قشنگ و شيريني ميگي...
20 آبان 1393

1/5 سالگي...

دخترم دست در دستانم بگذار خدا را هزاران بار شکر می گویم که دامنم  از وجود گلی زیبا سبز است و خداوند من را لایق نام مادر دانسته دياناي نازنينم با آمدن تو مادر بودن را فهمیدم بهشت را نمی خواهم که حس مادرانه خود بهشت بی انتهایی است نازنینم  دست در دستانم بگذار و از هیاهوی این دنیا نترس که من، مادرت  تا نفس دارم کنارت هستم و خدایی بالای سر ماست که همیشه مراقب و ناظر است       عزيزم     ماهگيت مبارك   اين روزا خيلي خانوم شدي تا چند هف...
16 آبان 1393

محرم 93

      يا صاحب الزمان     فرزندم را نذر ياري قيام تو ميكنم....         امسالم روز تاسوعا خونه خاله جون شله زرد نذري ميپختند، ديانا خانومم با لباس پارسالش كه زرد بود كنار شله زردا عكس انداخت. شب هم همگي رفتيم پاي نخل مراسم جالبيه و خيليم باشكوهه...     دياناي تاسوعاي 92     دياناي تاسوعاي 93                                 ...
15 آبان 1393

دياناي اين روزا...

  راستی خدادلم هوای دیروز را کرد هوای روزهای کودکی را دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان هر چه میخواهید بکشیداین بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو دلم میخواهد … می شود باز هم کودک شد؟؟         دختر گلم فردا يكسال ونيمه ميشي. روزها ميگذره و تو بزرگتر و فهميده تر ميشي عزيزم. من كه ثانيه ثانيه با تو هستم ميفهمم  الاني كه باهميم نسبت به يك ساعت قبل بيشتر ميفهمي . قبلا وقتي از خواب بيدار ميشدي گريه ميك...
15 آبان 1393

خدايا شكرت...

      اگر مشکلات شما در زندگی به بزرگی یک کشتی است؛ فراموش نکنید که نعمت هایتان به وسعت یک اقیانوس است خوشبختی از آن كسی است كه در فضای "شکرگزاری" زندگی كند    چه دنیا به كامش باشد و چه نباشد  چه آن زمان كه می دود و نمیرسد  و چه آن زمان كه گامی برنداشته،خود را در مقصد می بیند.   چرا كه خوشبختی چیزی جز آرامش نیست   خدايا به خاطر سلامتي نفسم و آرامش دوباره زندگيمون شكرت     عزيز دل مامان هفته پيش به خاطر بيماري آفت دهان و تب شد...
7 آبان 1393

شيطان

        دیروز شیطان را دیدم.  در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌  هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و .. هر كس چیزی می‌خرید . و در ازایش چیزی می‌داد.  بعضی‌ها تكه‌ای از قلبشان را می‌دادند . و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را.  بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند   و بعضی آزادگیشان را.   و  شیطان می‌خندید....!!! ...
26 مهر 1393