ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

دياناي اين روزا...

  دياناي عزيزم     خیلی ساده و مادرانه است شبها ی ما     دست های کودکانه تو در دستهای مادرانه من  ومن که بارها صورتت را می بوسم   قصه های کوتاه من که خیلی دوستشان داری   صحبت از اتفاقات روزانه و کارهای جدید تو   نگاههای جستجو گرت به اطراف و اسباب بازیهایی که دوستشان داری   دستهایمان در حال نوازش صورت مادر و دختری   دعای آخر شب برای همه   شب به خیر به همدیگر و به بابا   و شيرينترين خواب دنيا   همين...   وتنها به خدا ميسپارمت   دختر نازم تقر...
14 دی 1393

روزاي تكراري...

  يه ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﻮﻥ ﻫﺴﺖ،ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻕ  ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻪ ... ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ...ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ !!...   ﻭﻟﯽ ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺖ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯼ ﺑﺪى تو اين روزا  بيفته که روزى صد بار دعا کنى کاش همون روزا بازهم تکرار بشن....    ﺧﺪﺍﯾﺎﺍﺍﺍﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ اما بى مصيبت ات ....هزاران بار  ﺷﮑــــــــــــــــﺮﺕ         سلام دياناي نازم. قربون زبون شيرينت بره مامي. ديگه نميزاري پاي كامپيوتر باشيم تا من يا بابايي ميشينيم سريع مياي و لباسمون رو از پشت ميكشي و ميگي بيشي  بيشي يعني من بشينم، اونقدر صدات ناز و...
6 دی 1393

تقديم به بابا سعيد...

        شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یـ...
30 آذر 1393

شب يلداتون مبارك...

      در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام   مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام   فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام   سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز ...
30 آذر 1393

`پرش از ارتفاع...

  چگونه بازگویم این عشق بی مثال را که هر ثانیه اش ارزش هزاران بار تکرار را دارد.     باور میکنم که نرم نرمان بی نیاز میشوی و بالنده.   هم دلم میخواهد زمان یخ بزند در این لذتهای بی مثال ،   هم دلم میخواهد تازگیهایت را به نظاره بنشینم.   هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست ،    چه هراسی دارم از روزی که دیگر هیچ نیازی به من نداری    و چه شوقی دارم از روزی که پریدن را آموخته ای و من پروازت میدهم    تا اوج بیکران ، برای همیشه ، بدون هراس.   همین حالا که مینویسم تو درخوابی به مانند یک فرشته ناز ،    و ...
25 آذر 1393

رژ لب غليظ

    دلم ، فدای مزه مزه کردن دهانت ، به وقت خواب .   قلبم ، فدای گرمای لذت بخش تنت به وقت جا به جا شدن .   تنم ، فدای بوی بی رقیب نفسهایت که دم های من اند . دم هایی عمیــــق و از تهِ دل .   چشمانم ، فدای تویی که از دیدنت سیر نمی شوم . تویی که هر شب ، همین وقت ها ، خدا را به دیدنت دعوت می کنم . تمامـــــم ، تمام من ، فدای آرامش تو . تمام روحـــم برای تو ...   دياناي من ، گل عمر مادر ؛ امشب ، آنقدر دوستت دارم که خوابم نمی برد ...     دختر گلم تقريبا 4 روز دي...
12 آذر 1393

اوتيت...

    امروز ناخوداگاه یاد جملات جالب کودکی هام افتادم . کشتم شپش شپش کش شش پا را . چایی داغه ، دایی چاقه ! سه شیشه شیر ، سه سیر سرشیر. امشب شب سه شمبه س ، فردا شبم سه شمبه س ، این سه 3 شب اون سه 3 شب هر سه 3 شب سه شمبه س. سپر جلو ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی.  شش سیخ جیگر سیخی شش زار سربازی سر بازی سرسره بازی سر سرباز سرسره بازی را شکست. آن مان نماران، دو دو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی دختره این‌جا نشسته گریه می‌کنه زاری می‌کنه از برای من یکی رو بزن!! دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده!...سواد داری؟!!! نچ نچ نچ ، بی سوادی ؟!  ده، بیست، سه پونزده، هزار و شصت...
5 آذر 1393

شيار 143

  سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد """ بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد بلند شد سر خود را به آسمان بخشید """سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد . . .     بلاخره بعد از 2 سال رفتيم سينما و اين بار 3 نفري...   ديانا خانوم هم واسه اولين بار اومد سينما و اولين فيلمي كه تو سينما ديد شيار143 ...   قشنگ بود مخصوصا سكانس آخرش لحظه ديدار مادر با فرزندش، مو به تن آدم سيخ ميشد، وقتي نوزاد رو تو بغل مامانش ميديدي با اون آواز لالايي اشكت در مي اومد.   مريلا زارعي دستت درد نكنه، خيلي قشنگ هنرنمايي كردي، ياد مامانم افتادم، خدا بهش عمر با ...
3 آذر 1393

اولين جمله ات...

  اولين جمله اي كه ديانا خانوم گفت:   مامايي بيا بابايي بيا   هدي بيا ممد بيا ائزه بيا     و كلمه جديدت: يه كاري كه انجام ميدي فورا بعدش ميگي دي  دي يعني ديدي ديدي   و آقاجي يعني ( آقاجون)     داري ناخن ميگيري نازنين دختر...               تو مسجد هميشه دنبال پرچم ميگردي...                       ...
29 آبان 1393