عشق ماماني...
چقدرخوبه که تاامروز ، رد دستهایت راهمـــــــــــــــــــــــــــــــــه
جااحساس کردم :
روی فرش ، وقتی که چهاردست وپا راه میرفتی ....
روی دیوار، وقتی که میخواستی وایستی...
روی کابینتای آشپزخونه ، وقتی که شیطنت و کنجکاویت گل میکرد.....
روی صورتم، وقتی برای نازی کردن وبعضی وقتا برای چنگ زدن (که یه نوع بازی میدونی) نقشه میکشیدی...
روی پاهایم وقتی خودتو لوس میکردی و آویزونم میشدی...
روی هواوقتی که بای بای میکردی ....
روی زمین ، وقتی با اون انگشت های قشنگت کلاغ پرمیکردی....
روی میز تلویزیون وقتی برای دیدن برنامه های مورد علاقه خودت میخواستی بیشتر دقت داشته باشی ...
روی ویترین پذیرایی وقتی که محکم (تق تق) با دستهای کوچیکت میکوبیدی روشیشه اش....
وروی تنم وقتی در آغوش من هستی وآرام می خوابی ....
می بینی عزیزم :
لحظه های من پرشده از حضور قشنگ دستان تو،
دودست کوچک باده انگشت زیبا و معصوم که قراره باکمک من وبابايي سعيد دنیا را بسازیم ...
پس به زیباترین جای دنیا نگاه کن،
مطمئنم که هیچ کجا رو به جز دل من پیدا نخواهی کرد.
چون تورادرآن دارم،
آنجاکه حتی......
اين طرز دست زدنيه كه ميگفتم:
سه بار به هم ميزني...