دیانا عشق ماشین
امروز دخترم پله های اتاقشو اومد بالا.
وای دیگه مستقل شده. قبلا می اومد جلو در اتاقش میشست و داد میزد، میفهمیدیم میخواد بره بالا. ولی امروز یکی یکی پله ها رو اومد بالا و اولین چیزی که سراغش رفت ماشینش بود.
خیلی دوستش داره. فکر کنم عشقه ماشینه...تا تو ماشین خودمونم میشینیم خودشو از بغلم به طرف باباییش پرت میکنه، میخواد بره پشت فرمون. اگه نذارم بره جیغ میزنه. ولی بابایی آدم مقرراتیه یه کوچولو پشت فرمون نگهش میداره و واسش بوق بوق میزنه، عسل خانومم کلی ذوق میکنه. بعد سریع دیانا رو میده بغل من.
آهان رسیدم، چه اتاق قشنگی. اول برم سراغ چی؟؟؟؟؟؟؟
از این ماشینه خیلی خوشم میاد...
وای خداجون مواظبم باش، نکنه بیافتم...
وای ماشین سواری، چه خوش میگذره مامانی...
خدایا ممنون که منو آفریدی...
و بیشتر ممنون که منو سالم آفریدی...
خدایا متشکرم که به من بابا و مامان مهربونی دادی که خیلی خیلی به فکرم هستن...
خدایا بابت همه چیز شکرت....
I LOVE GOD