ديانا، دنياي مامان وبابا، ديانا، دنياي مامان وبابا، ، تا این لحظه: 11 سال و 5 روز سن داره

ديانا بامزه شيطون

500 روزگي...

1393/6/27 7:53
482 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

دخترم ، آن روز که درهنگامه یاس و حریر و هلهله به آشیانی زیبا کوچیدیم......

 آنروز که تصویری از حضور رنگین تودر میان نبود.....

 

خیال بودنت لحظه هایمان را به سمت عاشقانه ها می برد.

وآنروز که آهنگ اولین گریه ات زیباترین نوای زندگیمان را ساخت،

بیرنگ شدیم و تمامی رنگهایمان را به تو بخشیدیم....

دلبندم، ما پلی شدیم برای عبور تو از نردبان زندگی و تو....

 

ای تمامی هر چه خوشبختی است

ردپای رنگین کوچکت از بطن وجودمان ، تا آسمان ، تا خورشید ، تا آنچه میخواهیم و میخواهی

زیباترین تصویری است که ما را وا میدارد تا تنها به تو بیندیشیم

و دیگر هیچ....

 

نازنینم ، در مسیر شیشه گون زندگی که هر آن خیال شکستن در زیر پاهای کوچکت دلهای عاشقمان را میلرزاند، دستهایمان همیشه برای گرفتن دستهای کوچکت همراه خواهد بود.

 

کودکم تو تنها به خورشید بیندیش به آسمان به تمامی رنگها که آینده تو را انتظار میکشد....

و دیگر هیچ...

 

 

قلب زندگي من و بابايي 500 روزگيت مبارك...

 

 

دياناي نازنينم اين روزا خيلي خانومتر شدي، خدا روشكر دختر خيلي باهوشي هستي و همه چيزو به خوبي ميشناسي و ميفهمي. ولي نسبت به قبل بسيار حساستر شدي و  سريع جبهه ميگيري و  اشك ميريزي، شايدم به خاطر روحيه حساس دخترانه توا. در هر صورت من و بابا سعيد تا آخر عمرمون نازتو ميخريم عزيزم.

 

 

با آموزش كارتهاي صدآفرين گوش و دندون و بيني هم به شناخت اعضاي بدن اضافه شده. قبلا چشم و زبون و دست و پا و مو رو بلد بودي. كلمه توپ و گوش هم ميگي...

 

صداي كبوتر كه ميگي بق بق بق بق بق و سرتو تكون ميدي رو بابايي بهت ياد داده...

 

 

از همون روزي كه نوزاد خيلي كوچولويي بودي بابايي با ياعلي گفتن بغلت كرد، نشوندت، راه بردت، و وقتي افتادي با يا علي بلندت كرد. حالا علي رو خيلي قشنگ و شيرين ميگي، اسمهايي كه ميگي اييد( سعيد)، دينانانانانا(ديانا)، عيي( علي) و جديدا امي عيي( امير علي)...

 

تنها غذايي كه ازش استقبال كردي و خورديش ماكاروني بوده كه تو اين مورد به ماماني كشيدي...

 

 

ديگه بازي با عروسكات تو اولويت اول بازيهات قرار گرفته بعدم توپ بازي...

نسبت به ني ني هات تعصب خاصي داري و بايد مدام بغل خودت يا من و بابا باشه.

 

 

 

 

وقتي ميگيم ديانا به ني ني ميم بده لباستو بالا ميكني و با يه حس قشنگ اين كارو ميكني دختر مهربون مامان...

 

 

 

وقتي سوار دوچرخه ات ميشي صداي چي چي هو هو قطارو در مياري...

 

 

 

 

حتما بايد ني ني هاتو سوار كني....

 

 

 

 

از نشستن تو اين پشه بند يا چادر مسافرتي يا هر جايي كه تو احساس كني صاحب  يه فضاي اختصاصي شدي لذت ميبري...

 

 

 

 

 

كارامونو و بيشتر كار مامان و تقليد ميكني شال منو بر ميداري و مدتي باهاش مشغولي سر ميكني، دور خودت ميپيچونيش و... و يا پا تو كفشامون ميكني و وقتي با بابا صحبت ميكنيم دقيقا دستاتو مث ما بالا و پايين ميبري  و حالت ما ها رو تقليد ميكني...

 

 

اون قرمزاي رو صورتت جاي بوس مهسا ست...

 

 

 

 

 

چي كار كنم؟ اينطوري سرت كردم كه در نياد و اعتراض نكني جيگر مامان...

 

 

 

 

اين مرواريد قشنگ رو صورتت واسه اينه كه مامان شال رو در آورد تا بهت غذا بده ولي توناراحت شدي و بابايي دوباره سرت كرد...

 

 

 

 

 

 

اين تشك آقاجونه كه وقتي اونجاييم ميشه تشك پرش شما و مدام ازش ميري بالا و ميپري پايين...

 

 

 

 

عاشق بازي كردن با هديه و مهدي و محمد و معيني... تا ميبينيشون به قول بابا سعيد جوگير ميشي، بالا پايين ميپري دست ميزني بعدم رو زمين ميخوابي و غلت ميزني. اگه يه روز باهاشون بازي نكني تا آخر شب ناراحتي حتي اگه من و بابايي كلي باهات بازي كنيم فايده نداره...

 

 

 

راستي چند روز پيش پاي تلويزيون نشسته بوديم بدون اينكه ازت درخواست كنم اومدي و گوشه لبم

يه بوس آتشين گذاشتي كه هنوز وقتي يادش مي افتم دستمو ميزارم جاي اون بوس و فشار ميدم و

از خدا به خاطر عطا كردن بزرگترين نعمت زندگيمون تشكر ميكنم...

 

 

 

باورم نمیشه که 500 روزه میزبان تو ،فرشته مهربون و آروم و صبور و دوست داشتنی هستیم.

 

 ديانا عاشقانه دوستت داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)